کتاب باغ آلبالو
در این نمایشنامه، وضعیت خانواده خانم رانوسکی رو به ورشکستگی و افول است. حال آنها از دار دنیا تنها یک باغ آلبالوی خاطرهانگیز دارند که باید در این راه به حراج گذاشته شود. فروش این باغ، پشت سر گذاشتن و فراموشی خاطرات گذشته است.
مالک باغ، رانوسکی، با وجود دلبستگی شدیدی که به باغ دارد هیچ نوع مقاومتی در برابر فروش باغ نشان نمیدهد، بلکه تنها از عاجز بودنش در مقابل فراموش کردن خاطرات گذشته رنج میبرد. او نمیتواند با گذشته خاطرات خود وداع بگوید و این بزرگترین رنج اوست.
صحبت از عجز و ناتوانی است که نقطه اشتراک تمام کاراکترهای داستان است. انگار که همه نیرو اراده خود را بکلی از کف دادهاند. اگر دقت کنیم میبینیم که همه به نوعی عاجزند، هرکسی در مقابل چیزی. رانوسکی در مقابلِ از دست دادن، برادرش در مقابلِ بیهدفی زندگی، واریا در مقابل عشقی که ابراز نمیکند، و نوکرشان در مقابلِ مرگِ خویش.
این خانواده نه قدرتِ روبرو شدن با آینده را دارند و نه نایِ پشت سر گذاشتنِ گذشته و فراموش کردنش را. میشود گفت که آنها در برزخی این مابین زیست میکنند. جالب اینجاست که این مردم افراد ناتوانی نیستند، بلکه به طرز مضحکی نمیخواهد تلاشی در جهت خواسته های خود بکنند. همانطور که رانوسکی تلاشی در جهت حفظ باغ نمیکند و همانطور که ما شاهد عشقی در داستان هستیم که به راحتی ابراز نمیشود و ممکن است هر لحظه از دست برود. همه انگار عروسکهای خیمه شب بازی یک نمایشاند. و هرکسی در چارچوب نقش خودش قدم بر میدارد، نه چیزی فراتر از آن.
بهتر است اشارهای به شخصیتِ تروفیموف کنیم. میشود گفت تروفیموف نقطه مقابل دیگر شخصیتهای غرق در زندگی بورژوازی است.
میتوان او را تنها نقطه روشن داستان، و در واقع نقطه امیدی برای آینده دانست. چراکه او، انسانی کولی و بدونِ مدرک اما باسواد، تنها کسی است که دم از انقلاب و آینده و تغییر می زند. (انتخاب چنین تیپ شخصیتی از بین دیگر کاراکترهای داستان که بدون مدرک و مال، صاحب اندیشهای روشن است، انتخاب هوشمندانه است از سوی چخوف برای بیشتر کوبیدنِ جامعه بورژوازیِ حاکم)