مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» سیدارتها

کتاب تاثیرگذار سیدارتها یک رمان معنوی از هرمان هسه، نویسنده آلمانی است که بعدها تابعیت کشور سوییس را گرفت. سیدارتها کتابی در ستایش بودا است. کسی که راه خویش را بدون هیچ سستی تا به آخر دنبال کرد.

رمان سیدارتها به طور کلی یک سفر است. سفر عرفانی سیدارتها برای سیدن به معنویت، برای رسیدن به کمال و برای رسیدن به روشن‌نگری. مترجم کتاب – سروش حبیبی – که ترجمه‌ای بسیار عالی از کتاب به مخاطب ارائه کرده است، در مقدمه خود به زیبایی درباره کتاب می‌نویسد:

 

سیدارتها تلاشی دیگر و دیگرگون است در راه خردمندی. سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این بار در صحنه‌ای هندی، آن هم صحنه‌ای افسانه‌ای، نمود می‌یابد. این داستان شرحی است بر عقیده‌ای فردباور و ردّیه‌ای بر هر گونه مکتب، حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایش‌نامه‌ی زندگی تامل‌مدار. هسه این داستان را با نثری ساده انشا کرده است. سادگی فرزانه‌وارش یادآور زبان کهن است. جوانان آن را همچون اثری انگیزه‌بخش در عرصه‌ی ادب خوانده‌اند، همچون متنی مقدس.

 

 

پشت جلد کتاب نیز، قسمت مهمی از کتاب آمده است:

 

گوش به رود سپرد. آوای بسیارآهنگ رود به‌نرمی به‌گوش می‌رسید. سیدارتها در آب روان نگریست و پیش چشمش صورت‌هایی نقش بست. صورت پدرش را دید که تنها بود، در ماتم پسرش پیرشده، و صورت خود را دید که تنها بود، او نیز در بند اشتیاق فرزند دورشده‌اش اسیر. پسرش را دید که او نیز تنها بود و با شوری بسیار بر راه گدازان امیال جوانی خویش می‌شتابید. هریک از آن‌ها روی به‌سوی مقصود داشتند و مقهور آن بودند و هریک در رنج. رود با آوای رنج می‌نالید.

[ مطلب مرتبط: سوءتفاهم اثر آلبر کامو – نشر ماهی ]

خلاصه کتاب سیدارتها

سیدارتها فرزند عالِم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی، برهمن فرزانه است و از کودکی راه پدر را دنبال کرده و در حال آموختن تعلیمات مذهبی است. در کنار دوستش گویندا، در حال رشد هستند و از سختی‌های زندگی چیزی نمی‌دانند. در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند و هرچه بخواهند می‌توانند داشته باشند. همه سیدارتها را ستایش می‌کردند و او را دوست داشتند و عقده داشتند او در آینده یکی از بزرگان برهمایی خواهد بود. اما در این میان مشکلی بود. خود سیدارتها از درون راضی نبود و احساس خوبی نداشت:

 

اما سیدارتها در دل خود شادی نمی‌آفرید و نشاط نمی‌انگیخت. در راه‌های پرگُل انجیرزار قدم می‌زد و در سایه‌ی کبودرنگ دختزار به مراقبه می‌نشست. با غسل‌های پلیدی‌شوی روزانه خود را از گناه مصفا می‌ساخت و در جنگل ژرف‌سایه‌ی انبه قربانی نثار می‌کرد و حرکات و رفتارش با کمالِ بایستگی همگان را شیفته می‌گرداند و مایه‌ی شادی همه بود، اما در دل خویش نور نشاط نمی‌آفرید

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  روانشناس ایرانی در لندن   |   ساخت وبلاگ   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده